دانلود آهنگ علی صدیقی وقتی دلتنگی زیاد دلت فقط اونو میخواد

عاشقی سخته اونم عشقی مثل من که نمیدونم چه جوری بهش بگم دیونه وار عاشقشم همش به فکرشم نمیدونم چه جوری وارد شم من با یک نگاه دیدمش که کل بدنم عرق کردم قلبم نمیدونم با چه سرعتی میزد دست پام شل شد منی که هیچ وقت باهیچ دختری نبودم واز دخترها فاصله میگرفتم چون قبلا ضربه خوردم بله خلاصه عاشقی خیلی بده اونم از نوع من

دلم برات خیلی تنگه
هرروز دعا میکنم که دوباره پیش هم باشیم
دوباره نوازشم کنی
پنج سال دوری از تو خیلی زیاده
کی می‌تونه تحمل کنه که همه از من میخوان تحمل کنم
من فقط تو رو دارم
هیچکس تو این دنیا منو نمی‌خواد😔
دلتنگتم مامان
کاش بودی.
از وقتی از هم جدا شدیم یکبار از ته دل نخندیدم
حاضرم تمام زندگیم رو بدم تا دوباره پیشم باشی😣

به نظر من عشقی وجود نداره اونی که شماها میگین وابستگیه یه مدت بهش فک نکنی میپره از سرت دنیا دوروزه از زندگیت لذت ببر اینا چیه شما بخاطرش حالتونو بد میکنین آی ولم کرد ازین جور چیزا من تاحالا به کسی حسی نداشتم عشق فقط تو داستاناس

چهار ساله که عاشقش شدم ولی نمیدونه خیلی پیش رفتم که بهش پیام بدم ولی گفتم ولش همسایمونه ماشینش هم هر روز میبینم و میخوام حتی نامه ناشناس بزارم ولی بازم نمیتونم دلم برای هر لحظه دیدنش میتپه ولی نمیبینمش خیلی سخته که نزدیکت باشه ولی نمیبینیش فقط برام دعا کنین که اونم همینجوری منو بخواد و بهم برسیم

دلتنگی من فقط برای دختر خاله جونم هست وقتی اون بود همه چی خوب بود وقتی دیگه اون نیست دلتنگی من زیاد تر از همیشه میشه با اینکه اون زنده هست ولی دور شده از من و وقتی من زنگ میزنم بهش یه جوری جوابمو میده میگه آجی جان سلام خوبی بگو حرفاتو من سرکارم من قلبم یه جوری درد میگیره که انگار تا حالا اینطوری نشده میخوام بگم من وقتی دلم تنگه اونم برای دختر خالم میخوام دور نباشه از من و وقتی از کرج میاد تهران به جای خونه ی مادر شوهرش بیاد خونه ی ما من این حرفو بیست و چهار بار بهش گفتم ولی گوش نمیده فکر میکنه منی که چهارده ساله هستم هنوز بچم ولی نه من بزرگ شدم بهش نصیحت کردم کلی ولی انگار نه انگار که من هم خواهرشم هم دخترخالشم منی که بیشتر از بقیه غصه میخورم و شکسته میشم و داغون میشم فقط بخاطر دخترخالمه که به حرفای من گوش نمیده و اهمیت نمیده و توجه نمیکنه من از همه بیشتر از دستش ناراحتم چون اون اصلا دلش تنگ نمیشه برای من ازش دیروز پرسیدم که آجی سلام توبی تو دلت برای من تنگ شده مگه نه گفت آجی جان من سرکارم و کار دارم و میگه دل منم تنگ شده ولی یهو میبینم خدافظی کرد گوشی رو قطع کرد منم از ساعت یازده صبح که باهاش حرف زدم گریه کردم هرچی که بغل دستم بود رو برداشتم و پرت کردم و هی مشت میزدم به در و دیوار و پنجره بعد از ۱۰ ساعت گریه هام تموم شد و گرفتم خوابیدم بعدش دوباره روی تخت خوابم که خوابیده بودم ولی هنوز چشامو نبسته بودم بازم گریه کردم به خودم و خدا میگفتم چرا این دخترخاله ای که خواهرم هست باید انقدر بد رفتاری کنه با منی که هشت سال کوچیکترم ازش منی که 1۴ سال سن دارم و اون ۲۲ سال سن داره چرا باید اینکارا رو کنه با منی که هشت سال کوچیک تر از خودشم انقدر گریه کردم روی بالشتم که بالشتم خیس شده بود از شدت گریه های من با گریه خوابم برد یهو