دانلود آهنگ بخاطر من یاس یه بارم شده پای صدای من بشینین

عالی بود

میگذره داستان من بد تر از توعه ولی الان خیلی سال هاس ک گذشته ولی تو ب هیچکی کاری نداشته باش زمدگیه خودتو بکن و خودت پشت خودت باش تموم (مواظب باش این وسط عاشق ی پسر / دختر ) بی لیاقت نشی

راست‌میگه

سلام ببین من نه تنهام نه پدرومادرم ازم دورن پس اگه توجهنمم بزرگ شم درمقابل دردای توهیچه ولی ازت میخوام یه بار دیگه بلندشی وادامه بدی درس بخون تایه روز باعث افتخارخودتو کسایی که مثلت هستن بشی ممنون

اگه میدونستم کجای ایران هسی کسایی رو بهت نشون میدادم که با وضعیت بد تر از تو دارن زندگی میکنن و همین الان هم محتاج پدر ومادرشون هم نیستن من نصیحت نمیکنم ماهی گرفتن بهت یاد میدم که بتونی ماهی بگیری نا امید شدن برای کسایی که از بیرون قوی هستن ولی از درون مثل پر میمونن من خدوم بچه طلاق نیستم ولی همین الان گریه ام گرفت مازندران 18 ساله سلامت باشی

طفلکی دلم برات سوخت

این آهنگ یاس… بهم خیلی کمک کرد. منم همچین تجربه‌ای دارم، وقتی ۶ سالم بود پدرم ما رو ترک کرد‌. الان ۲۱ سالمه و دیگه بهش احتیاجی ندارم. اما خب حسرت‌های بچگیِ خودمو دارم، حسرت‌هایی که خیلی آزارم می‌دادن، همین به چشم ترحم دیدنا… پاس کاری شدنا، دروغ‌هایی که مجبور می‌شدم توی مدرسه بگم و قلبم که هر بار می‌شکست:) اما دیگه مهم نیست… الان که دارم راه خودمو میرم گهگاهی این شعر رو زمزمه می‌کنم. یاس رفیق تمام شبای پر از دردم بود… این روزا و تمام درداش می‌گذرن! باید پاشی و ادامه بدی! چون از اینجا به بعد زندگیت اگه بد پیش رفت، این دفعه خودتم توش سهم داری.

منم خیلی حسرتا ب دلم مونده ک واقعا جبران نمیشه ولی واقعا اهنگ یاسو ک گوش میدم واقعا دلم میگیره واس بچه های طلاق من بچه طلاق نیستم ولی از اون بد ترم هه

ببین عزیزم بنظر من ادم نباید گریه کنه باید جبران تموم بدی های ک بش شده رو بده ن این ک خودشو ضعیف نشون بده پس در این راه موفق باشی عزیزم😊

یه سوال
شما خانومایی که تیپ میزنید بی حجاب رنگ به رنگ میرید جلو چشم اقایون،
شما اقایونی که دنبال خانوما میافتید بهش محبت میکنید مخ بزنید
شماهایی که زن و مرد همسرشونو با شما مقایسه میکنن و واسه همین تحملشون کم میشه از هم میبرن
چه جوری میتونین اون دنیا جواب بچه هایی که اینقدر زجر میکشن بدین؟؟؟؟
اگه خانوما اقایون کشورم مطمئن نمیکردن اگه زنت نباشه ما هستیم،اگه اقایون خانوما کشورم مطمئن نمیکردن شوهرت قدرت نمیدونه ما بیشتر قدرت میدونیم ما بیشر دوست داریم…الان دنیای خیلی بهتری داشتیم
هم بچه ها هم خودتون به عنوان زن و شوهر

ابجی من خواننده رپم در سبک یاس دلنوشت و اجتماعی
این اخرین جمله خدا منو کوبید از اول ساخت با اجازت یه روزی یه موزیک برای شما عزیزا میخونم قطعا جمله شمارو میخونم ایشالا ک خدا هممونو نگا کنه

نا شکری نکن همین که تنت سالمه جای شکر داره خدا از هر ادمی که افریده براش هدف گذاشته

فقه نخور . مطمئن باشی روزی میرسه که بالاخره تو شاد و خوشبختی بهت قول میدم

خیلی ناراحت شدم باهات احساس همدردی می کنم

منم مث توام نمیدونم من قبلا از مرگ میترسیدم اما الان ارزو شو دارم

خدا همه ی بنده هاشو دوست داره
به تو هم لطف کرده نباید نادیده بگیری
بعضی ها انقدر زجر های سختی میکشن که ارزوشونه جای تو باشند

ببین الان چیزی داری که اونوقت که خانوادت رو پیدا کنی میفهمی. منظورم تنهایی . بیشتر فک کن

میفهممت خیلی سخته ولی مشکلی که من دارم هیچکس نداره

آجی بیخیال مواد. اگه ازشون لج داری چرا خودتو نابود کنی؟ ازشون لج داری؟ بدت میاد؟ نابودت کردن؟ خب بزن تو دهنشون. نه با مواد، با موفقیت. نمیخوام شعار بدم. برس ب عرش. کاری کن حسرتشون بشه ک ای کاش دخترشون بودی. لج کردن زمینت میزنه. ب جای این ک با معتاد شدن جا بزنی، ک بعد از تو جوب ببینیشون کاری کن شرمنده ت بشن. یادت نره خدا هم اون بالاس.

سلام دوست عزیز
من حرف شما و بقیه دوستان رو شنیدم، خیلی سخته واقعا اما بیایم از این به بعد پدر و مادر حقیقی مون رو خودمون انتخاب کنیم. من امام علی رو به عنوان پدرم انتخاب کردم چون حرفایی که توی کتابش نهج‌البلاغه اومده همش از دردهای من حرف زده و درکم کرده و حداقل کمکم میکنه که دنیای بهتری برای خودم بسازم هم در این دنیا و هم در اون دنیا

بات موافقم چون منم وقتی منو مامانم حامله بود معتاد شد منم وقتی ب دنیا اومدم معتاد بودم وقتی دو ماهم شد مامانم ب بابام خیانت کردو رفت بابامم بعد رفتن مامانم معتاد ب شیشه شد منو تا دو سالگی نگه داش وقتیم خودش میکشید تو دهنو دماغ من فوت میکرد تا من اروم شم مامان بزرگم دید نمیتونه اینجوری باما زندگی کنه بابامو انداخت کمپ منم گذاش شیرخارگاه بعدم ک بزرگ تر شدم فرستادنم بهزیستی تا چهارده سالگیم تو بهزیستی بودم خبریم از خانوادم نداشتم بعدم ک مامان بزرگم دید بهزیستی یه کمکی به حال مامان بزرگم میکنه منو برد خونه بابامم از کمپ اومده بود بعد یک ماه بابام دوباره شروع کرد ب مواد کشیدن و کتک زدن من دو سال تحمل کردم بعدم پا ب فرار گذاشتم بعد یک ماه منو پیدام کردنو دوباره انداختنم بزیستی دیگ انقد افسردگی گرفته بودم هی بم قرص میدادن بعد شیش ماه از بهزیستی فرار کردم رفتم پیش دوستم بعدم باهم رفتیم پاتوقشون تو پارک همه رفیقاش معتاد بودن خودشم دست کمی نداش ولی با این ک دختر بود هنوزم بره خاطر جور کردن مواد تن فروشی نمیکرد منم ک پامو تو جمع اونا گذاشتم یه بار کشیدم ولی بعدش دیگ نکشیدم هه بعد چند ماه منو پلیسا گرفتنو انداختن بهزیستی ولی این دفعه مامان بزرگم یه خونه جدا از بابام گرفتو منو پیش خودش نگه داشت و هنوزم منو از بابام پنهون کرده با این ک ۱۷ سالمه هه مسخرس ب حال خودم خندم میگیره

ههه ،درکت می کنم

تف تو این دنیا

هه بعضیا فقط زیادی زر مفت میزنن دهنشون میجنبه اما در عمل فلج میشن هه باید ب اینجور رفیقا گفت درتو بزار دکمتو بزن برو 😒

بده

حال ندارم

من ۱۲ سا لم مامانم بابابام ۱۰ سال طلاق گرفتن

?این منی من17 سالمه مادرمو از4 سالگی ندیدم

??
منم مامان بابام ده سال بود ازهم جدا شدن سه سالم بود که مامانم گذاشت و رفت اما حالا که 13 سالم شده بابام و با مامانم اشتی دادم الان زندگی بهتره و تازه یک هفتست که میفهمم عشق مادر چیه و خانواده مادر کیان?
ارزو میکنم زندگی برات راحت شه عزیزم
تو که به سن قانونی رسیدی خب برو دنبال بابات
پیشنهاد میکنم دنبالش بری و حد اقل عقده هاتو روش خالی کنی چون این عقده ها پیرت میکنه و زود شکسته میشی
دعا میکنم زود تر پیداش کنی تا راحت شی

? ? ? ? ?

ی بدبخت ۱۲ ساله ن مادر ن پدر میخوان شوهرم بدن نمیدونم فک نکنم این واقعا زندگی باشه

من 6 سالم بود که جدا شدن بعد یه جورایی یتیم شدم پیش خالم موندم هر روز با پسر خالم و دختر خالم دعوام میشد که اونا هم بهم میگفتن از خونمون برو بیرون بعدش 14 سالم بود رفتم سر کار برای ماهی 150 هزار تومن حالا هم درسم خوندم حالا 34 سالمه یه کافی شاپ دارم خیلی بزرگ الان حداقل ماهی دارم 7 میلیون پول در میارم فوق دکترا خواندم الانم یه خونه دارم توی کرمان شهرک الغدیر با یه زن خیلی خوب و یه دختر مهربون هر روز خدارو شکر میکنم ولی سختی هایی که توی بچگیم کشیدم خیلی بیشتر از اونی که فکرش میکنید?

عاشقتم یاس

یدونه ای یاس عزیز ??

سلام توبهترینی

اره امثالی مثل ما ?

عالی بهترین رپر دنیا

واقعلا بهترین خواننده رپه

لایک داری داداش دمت گرم

عالی بود یاس
ممنون ازصدای گرمت????

خیلی با حاله

عالی بود یاس

عالیه ماشین بفرستم

زرنزن تتلو خره کیه

مثل همیشه عاااااالللللللییییییی❤

من با اهنگ یاس آروم میگیرم. من از ۷ سالگی ازش خوشم میاد. منم بچه طلاقم همیشه اهنگ های یاس بهم روحیه میده تا به هدف خودم برسم.

برو دنبال بابات از کجا میدونی بابات بده

۱۲سالمه بابام منوادم حساب نمیکنه رفته زن گرفته واسه پسروبپحهاش همه چی خریده.فدای مادرم بشم هم پدره واسم هم مادر.دوست دارم مامانی…

اگه طلاق نگیرن درحالی که باهم مشکل دارن بد تره و این جوری خیلی بیشتر درد میکشی وهروز باید دعوا ها سر کوفت ها هزار تا چیز دیگرو تحمل کنی اما اگه باهم خوب باشن یه پدر مادر عالی میشن

اره

نمیخوام برم دنبال مواد و…ولی به خدا یه خط صاف:)

منم وقتی ۴ سالم بود پدر و مادرم از هم طلاق گرفتن خیلی تنها شده بودم قبل طلاق تو خونه همش دعوا بود خسته شده بودم مامانم همش دست منو میگرفت و باهم میرفتیم خونه پدر بزرگ و ملدربزرگم ( پدر و مادر مامانم ) دیگه از این وعض کلافه شده بودم . تا اینکه موقع طلاق مامانم حضانت من رو نگرفت و به جای حضانت من خونه رو گرفت و به نام خودش زد .
چند ماهی با پدرم خونه مادربزرگم ( مادرِ پدرم ) زندگی میکردیم ، حل روحیم اصلا خوب نبود وقتی که صبحا پدرم میخواست بره سر کار ، میدیدم نیست گریه میکردم و بهونه میگرفتم فکر میکردم بابام منو ول کرده خدا بیامرز مادربزرگم من رو بغل میکرد و ارومم میکرد تا اینکه پدرم ازدواج کرد اوایل خیلی سختم بود .
مادرم هی دادگاه و دادگاه کشی میکرد از اخر قاضی گقت هفته ای یکبار در پارک یک ملاقاتی داشته باشیم
مادرم هر موقع یک شماره الکی داخل یک برگه مینوشت و به من میداد
یک روز پدرم داشت دفتر نقاشی ام را میدید که دید چندتا شماره تو دفترم نوشته شده کلی دعوام کرد و تمام چیزهایی که مادرم برام گرفته بود رو ریخت دور .
تا شش سال دیدار ها ادامه داشت دیدار در پارک ، خونه پدربزرگ و مادربزرگ ، بیرون و …
البته ۴ سال بعد از طلاق مادرمم ازدواج کرد ، شوهرش هم طلاق گرفته بود و یک پسر داشت که یک سال از من بزرگ تر بود .
به خاطر همین مسئله پدرم اجازه نمیداد دیگه من مادرم رو ببنیم میگفت اون پسره بهت نامحرمه و ….
قاضی به خاطر همین مسئله حکم داد که در خانه مهر من و مادرم همدیگر رو ببنیم و اگر من دوست داشتم ۸ ساعت برم پیششون بمونم .
پدرم بهم میگفت نباید قبول کنی هرچی گفتن اصلا گوش نکن .
از اون طرف شوهر عمه ام میشه دایی شوهر خواهر مامانم یعنی ( دایی شوهر خاله ام ) به خاطر همین ایشون میومدین که واسطه باشن و با مادرم و پدرم در مورد دیدار صحبت کنن و قضیه رو حل کنن پدرم راضی شدن چند روزی من و شوهر عمه ام میرفتیم در خونه پدر بزرگ و مادربزرگم و دیدار انجام میشد بعدش دیگه کنسل شد و …
الان ۱ سال از این دیدار میگذره .
من و پدرم و … هرسال به حسینهیه دوست پدرم میرویم امسال من و عمه هایم به اون حسینیه رفتیم جشن بود از چند سری قبل یک مادر و یک دختره ای دور و بر من مینشستند هی با خودم میگفتم دختره چقدر اشناس فکر میکردم توی مدرسه دیدمش ، تا اون روز جشن .
اخر جشن بود داشتم اماده میشدم که از حسینیه بریم بیرون ، یهو دیدم یک خانمی کنارم امد و گفت سلام یک دقیقه میای بریم بالا ، گفتم شما ؟
دیدم یهو از عقب همون خانم بادخترش به ایشون گفتن خب ماسکت رو بده پایین تا بشناستت .
وقتی ماسکش رو داد پایین با نگاه اول فهمیدم کیه !
زن دایی مامانم بود .
گفت بیا یک دقیقه بریم بالا من یک عکس ازت بگیرم مامانت دلش برات تنگ شده .
گفتم ببخشید من اجازه ندارم بیام لطفا برین .
بعد همونجا دختر ، دختر عمه ام اومد بهم با سر اشاره کرد کیه ؟
منم با سر بهش اشاره کردم گفتم زود بیا خودتو بنداز وسط منو از دست اینا نجات بده
بعد دختر ، دختر عمه ام اومد جلو و گفت خانم چیکار دارید ؟
زن دایی مامانم بلند شد وگفت شما اونم گفت من دختر ، دختر عمه اش هستم
بعد از اونجا دختر عمه ام اشاره کرد برم جای عمم منم رفتم اینا داشتن باهم بحث میکردن
البته من یه جورایی خودمم دوست نداشتم مامانم رو ببینم اخه یه کارایی کرده بود
اخه شما میاین بگین ماهی ۱ میلیون تومان پول بده که بچه خودم رو بزرگ کنم ؟
اونوقت بری رایگان بچه یکی دیگه رو بزرگ کنی !
بعد دختر ، دختر عمه ام گفت بیا بریم پایین به بابات بگیم
اون زمان هم پدرم داشتن غذا پخش میکردن و حواسشون نبود .
وقتی دختر عمه ام و عمه ام اومدن بیرون گفتم چیشد ؟ گفت هیچی بهش شماره خودم و بابات رو دادم تا زنگ بزنه
گفتم الکی شلوغش کردی نباید شماره میدادی
بعد از چند روز پدرم خودش به اونا زنگ زد زندایی مامانم گفت که ، مامان این بچه روزای تولدش براش کیک درست میکنه و عکساش رو بغل میکنه منم توی دلم گفتم چطور موقعی که من به مادر نیاز داشتم نبود حالا بعد از چند سال یادش اومده یه دختر هم داره !
به قرآن میرفتم پیش روان پزشک تا یم وضعیت روحیم بهتر شد .
چند باری به فکرم زده بود خودکشی کنم تو مدرسه خونه و جاهای دیگه ولی جرعتش رو ندارم نمیتوانم
با خودم میگم دیگه خسته شدم از این زندگی
ولی خداروشکرمیکنم که یه خواهر کوچولو دارم البته از ازدواج دوم پدرم است
هروقت به خواهرم نگاه میکنم کل غصه هام رو فراموش میکنم ولی همیشه به کسایی که دور و ورمن و بهشون اعتماد دارم میگم من الکی به دنیا اومدم به خاطر اینکه حس واقعی پدر و مادر رو نداشتم تو زندگیم .
وقتی که به پیش میرفتم همه ی مامانا به جشن کلاسی میومدن اما مامان من …
با خودم بعضی موقع ها حرف میزنم و میگم به سن ۱۸ سالگی که رسیدم خودم میتوانم تصمیم بگیرم یه جوری میریم و پشت سرمم نگاه نمیکنم که نفهمن چه جوری رفتم
یه کاری میکنم که اصلا انگار نه انگار که یه پدر داشتم یا یه مادر ولی هر چند وقت یه بار به نامادریم و خواهرم سر میزنم چون واقعا اونا رو از ته قلبم دوست دارم نامادریم برای من مثل مادر بود ه و هست واقعا ممنونم ازش
امیدوارم بتوانم جبران کنم
الان ۱۳ سالم هست و زندگی خوبی دارم در کنار پدر و نامادریم و خواهرم
البته از پدرمم تشکر میکنم به خاطر اینکه من رو بزرگ کرد و خرجم را داد .

خیلی بد دردیه من تجربه کردم?

باحال بود

واقعا اصلا قلب نمیشه دیگه